پرونده «وطنامروز» درباره حمید نعمتالله به بهانه اکران تازهترین اثرش شعلهور
از «بوتیک» تا «بیپولی»، از «رگ خواب» تا «آرایش غلیظ» همه در زمره آثاری در سینمای ایران بودند که عمده منتقدان آنها را هم دغدغهمند و هم سینما میدانستند. فرزندانی که همه از پدر خود یعنی حمید نعمتالله این ویژگیها را به ارث بردند؛ دغدغهمند و سینمابلد. کارگردانی که کمتر منتقدی فرم آثار او را […]
از «بوتیک» تا «بیپولی»، از «رگ خواب» تا «آرایش غلیظ» همه در زمره آثاری در سینمای ایران بودند که عمده منتقدان آنها را هم دغدغهمند و هم سینما میدانستند. فرزندانی که همه از پدر خود یعنی حمید نعمتالله این ویژگیها را به ارث بردند؛ دغدغهمند و سینمابلد. کارگردانی که کمتر منتقدی فرم آثار او را زیر سوال برده و هیچ تحلیلگری محتوای آن را شعارزده، سیاهنمایی یا غیرواقعی نخوانده است. حمید نعمتالله این روزها «شعلهور» را روی پردههای سینما آورده است؛ اثری اجتماعی و دردمند با موضوع حسادت که در فضای سخت سیستانوبلوچستان جلوی دوربین رفته است و این روزها در قیاس با کمدیهای نازل گیشهای حال و روز خوبی ندارد. این پرونده به بهانه اکران شعلهور بنا دارد حمید نعمتالله را از زاویهای دیگر ببیند. کارگردانی که ویژگیهای منحصر به فرد آثارش از جمله بومی بودن و نگاه درست و دقیقش به مسائل اجتماعی او را از سایرین متمایز کرده است. ویژگیهایی که این روزها نزد گیشهپسندان آن چنان مورد توجه نیست و تنفسش در فضای سینما میتواند علاجی باشد بر وضعیت فعلی این هنر – صنعت تا بتوان آن را از شر پرفروشهای بیبها و رئالیسم سیاه نجات داد.
جواد طوسی: نعمتالله تکنیک را بخوبی در خدمت محتوا قرار میدهد
به نظر میآید مهمترین نکته در کار نعمتالله ضرورتی است که او در متفاوت بودن لحن بیانی خودش در قالب فرم داشته که باعث شده آثار نعمتالله به تکرار نیفتد. او آثار متنوعی داشته که در آنها یک نگاه و یک تعریف متفاوت نسبت به سینمای اجتماعی را بر اساس شرایط و زمانه آن مدنظر داشته است. به عنوان مثال «شعلهور» و «رگ خواب» از نظر زبان، زیباییشناسی، قالب بیان و فرم متفاوت است که این برای یک فیلمساز خیلی خوب است. آن کسی که مرحله به مرحله با فیلمهای نعمتالله جلو آمده، هم سینمای نعمتالله را میفهمد و هم فهم عمیقتری نسبت به دیگران در مواجهه با سینما پیدا میکند. مثلا «شعلهور» یک تعریف خیلی نو و متفاوت از لوکیشن ارائه میکند. لوکیشنی که فرهنگ و تاریخ بخشی از جامعه ما در سیستان است و او این را منطبق کرده با خصوصیات فردی مردی که در معرض ترک اعتیاد است و در حال طی دوران نقاهتش است و حالا مواجه است با برخوردهای پیچیده که در او حس انتقامجویی را بارور میکند و این لوکیشن او را در معرض دگردیسی قرار میدهد. در انتهای فیلم آنجا که او نشسته و با آفتاب یک کنتراست رنگی جذاب را ایجاد کرده، او را در مقامی میبینیم که قرار است تغییر کند، سرش به سنگ خورده و… این صحنهآرایی نمایانگر آن است که نعمتالله تکنیک را بخوبی میشناسد و این تکنیک را به خدمت محتوای مورد نظرش آورده است. نکته دیگر درباره سینمای نعمتالله شناختی است که او از طبقات مختلف جامعه ما دارد بویژه طبقاتی که بیشتر در معرض آسیب قرار دارند، در آرایش غلیظ یک وضعیت هولناکی را نشان میدهد که جامعه دارد از اصول و قواعد اخلاقی خودش دور میافتد که در «شعلهور» هم دیده میشود. از این حیث فیلمهای نعمتالله میتواند بسیار کمککننده باشد به تحلیلگران اجتماعی و جامعهشناسان ما! آنچه در سینمای نعمتالله وجود دارد و امروز باعث کمتر دیده شدن شعلهور شده است، جلوتر بودن نعمتالله از جامعه و مخاطبش است و بخشی از این جلو بودن به خاطر تزریق همین سهلپسندی در سینماست.
سعید قطبیزاده: نعمتالله یک سینمای بومی دارد
مهمترین ویژگیای که در سینمای نعمتالله مرا جذب میکند، بومی بودن سینمای او است. در فضایی که عمده فیلمها و فیلمسازها از روی دست هم تقلید میکنند و با یک کپیکاری در سینما مواجهیم، نعمتالله سینمایی مختص به خود دارد؛ فیلمهای او چه خوب و چه بد فیلمهایی است که از ذهن خودش بیرون آمده است و محصول نعمتالله است. او فارغ از اینکه قصههایش در چه فضایی میگذرد، در نهایت جهانبینی خاص خودش را دارد که در فیلمهایش دیده میشود. این بومی بودن و مختص به خود بودن را میتوان در «موسیقی فیلم»، «روابط شخصیتهای داستان» و «دیالوگها» دید. این در سینمای ایران کمیاب است و بین «سینماگر مولف» و «سینمای مقلد» همین مساله است که تفاوت ایجاد میکند. من شخصا اعتقاد ندارم «فیلم اجتماعی» یک ژانر در سینما به حساب میآید و بر خلاف دیدگاه برخی منتقدان، معتقد نیستم فیلمهای حمید نعمتالله، اجتماعی و با تمرکز روی طبقه متوسط ساخته میشود. برای نمونه میتوان شخصیت فیلم «بوتیک» را مثال زد که از طبقه پایین جامعه است و تلاش میکند خود را بالا بکشد و در این جهش قربانی میشود یا فیلم «بیپولی» وضعیت آدمهایی را نشان میدهد که سعی میکنند ادای یک طبقه دیگر را در بیاورند. نکته تفاوت تحلیلیام با بعضی دیگر از دوستان درباره سینمای نعمتالله هم مواجهه نعمتالله با جامعه است؛ نعمتالله را بیشتر از آنکه به مثابه یک «مصلح اجتماعی» ببینیم باید روایتگر خوبی از «درد و رنج در جامعه» بدانیم که گاهی وقتها شکل اجتماعی به خود میگیرد که نمود آن میشود «بیپولی» و گاهی وقتها شکل فردی به خود میگیرد و در بستر یک رابطه عاشقانه نمایش پیدا میکند که نتیجهاش میشود «رگ خواب». علاوه بر این نعمتالله فهم خاص خود را دارد، البته باید به این نکته نیز اشاره کرد که فهم او از مسائل یک فهم عمیق و دقیق است که باز اینجا میتوان به همین «رگ خواب» اشاره کرد. ما در سینمایمان به دلیل وجود ممیزی، فهم و شناخت کاملی از ملودرام نداریم و همیشه مفهوم عشق در سینمایمان غریب بوده است. حمید نعمتالله به واسطه شناخت دقیقش از پدیدهها توانسته با ظرافت یک عاشقانه ایرانی بسازد.
میکائیل دیانی: به تعداد انسانهای روی زمین، نگاههای متفاوت به جهان پیرامونی وجود دارد و پیچیدگی عرصه هنر خود را دقیقا در این نقطه نمایان میکند! هر کس از منظری به پیرامونش نگاه میکند و اثری را خلق میکند و هیچ ۲ نفری پیدا نمیشوند که به یک پدیده به یک شکل نگاه کنند. همین مساله باعث میشود کمتر تالیفات هنری را سراغ داشته باشیم که محصول تفکر ۲ نفر باشد اما اگر ۲ نفر بتوانند در کنار هم با نگاهی مکمل محصولی خلق کنند، آن اثر ماندگار میشود. در سینما و تلویزیون ایران کمتر از انگشتان یک دست زوج کاری موفق را میتوان برشمرد. در سالهای دورتر «مهران مدیری» و «برادران قاسمخانی» بودند که «پاورچین»، «نقطه چین»، «شبهای برره»، «باغ مظفر» و «مرد هزار چهره» طنزهای پرطرفداری بود که محصول همکاری آنها بود، در سالهای نزدیک «محمدحسین مهدویان» و «ابراهیم امینی» ۲ زوجی بودند که در کنار هم «آخرین روزهای زمستان»، «ایستاده در غبار»، «ماجرای نیمروز» و «لاتاری» را خلق کردند و در همه ۲ دهه اخیر یک زوج هنری موفق که چندین اثر سینمایی و تلویزیونی ماندگار خلق کرده و هیچگاه از یکدیگر جدا نشدهاند؛ «حمید نعمتالله» و «هادی مقدمدوست» بودهاند.
«شعلهور»، «آرایش غلیظ»، «سر به مهر»، «بیپولی» و مجموعه تلویزیونی «وضعیت سفید»محصول مشترک این زوج هنری است که کار کردن با یکدیگر را از گروههای نویسندگی صداوسیما شروع کردند و حتی طرح اولیه مجموعه داستانی «روزگار جوانی» نیز محصول فکر و ایده این زوج سینمایی بود.
نعمتالله در کارگردانی و مقدمدوست در فیلمنامه چند ویژگی مشترک دارند که آنها را به هم نزدیک کرده و در تکمیل یکدیگر آثار تاملبرانگیزی را خلق کرده است. نخستین ویژگی مشترک آنها علاقه به سینمای اجتماعی است؛ سینمای اجتماعی از آن جنس که شخصیتهای داستانهای آنها بهصورت مداوم در رفت و آمد «ذهنیت» و «عینیت»، «فردیت» و «جمعیت» هستند. بخش زیادی از فیلمنامه «بیپولی»، «سر به مهر» و «رگ خواب» در ذهن و درگیریهای ذهنی کاراکترهای «شکوه»، «صبا» و «مینا» میگذرد و محصول این درگیریها مناسبات فردی شخصیتها را با جامعه و چالشهای اجتماعی اطرافشان شکل میدهد. شخصیتها از آن فضای ذهنی وارد متن اجتماعی میشوند و یک دغدغه اجتماعی یا اخلاق فردی را جلو میبرند.
«پیچیدهنگاری» نقطه اشتراک دیگر این زوج هنری است؛ پیچیدهنگاریای که در رفتار و شخصیت خودشان نیز دیده میشود. هادی مقدمدوست که در ظاهر چهرهای خجالتی و سر به زیر است، در یک دیالوگ چند ساعته میتواند لایههای مختلف خود را بروز دهد و در وجهی دیگر حمید نعمتالله است که در کمتر مناقشه جدی شرکت کرده و همواره تلاش داشته حرفهایش را در فیلمهایش بزند اما همان را هم با لایه لایه کردن گفته تا مخاطب را به مغز و شیره داستان برساند.
سینمایشان اجتماعی است؛ اجتماعی نه به معنای مصطلح جریان روشنفکری که ترکیبی است از تلخی، سیاهنمایی و بدبختی جامعه ایرانی، بلکه اجتماعی است به معنای نقد فرهنگ عمومی و فضای اجتماعی و اتفاقا با مسیری که در نهایت فیلمنامه به مخاطب پیام درست را میرساند. سینمای اجتماعی که گاه لهجه طنز نیز به خود میگیرد و اتفاقا این طنازی را بدون تصنع و باورپذیر عرضه میکند. سینمای نعمتالله و مقدمدوست اگرچه به لحاظ تکنیک و حرفهای بودن حالا دیگر برای خودش حرفی برای گفتن دارد و حمید نعمتالله را یکی از ۱۰ مولف سینمای ایران میشناسند اما در این سینما او و مقدمدوست اصلا جایگاه مدافع جریان روشنفکری را ندارند و از زبان و نگاه آنها به جامعه نگاه نمیکنند، اتفاقا بیشترین نقدها در سینمای آنها متوجه همین طبقه جامعه است که در داستانهای آنها طبقه منزوی و اقلیت جامعه تعریف میشود.
این زوج هنری را حالا بعد از ۲۰ سال در کنار هم بودن، نمیتوان جدا از هم تصور کرد، همچنان که خودشان هم معتقدند هیچ کاری نیست که نعمتالله بخواهد بکند و سراغ مقدمدوست نرود یا برعکس!
محمدرضا کردلو: «بیپولی»؛ سکانس محاجه «ایرج» و «شکوه» بر سر انداختن پول پیدا شده در صندوق، از نظر من، خلاصه همه تفاوتهای حمید نعمتالله با دیگر فیلمسازان ایرانی است. نمایش کنشهای درونی پی در پی شخصیتها و تامل در پیچیدگی رفتارها و تصمیماتی که همیشه ساده دیدهایمشان. اگرچه نعمتالله پیش از «بوتیک» با نام و بینام آثار فراوانی را ساخته و پرداخته بود اما با بوتیک بود که به سینمای ایران فیلمساز مولفی را شناساند که بیهراس از آنچه در موجسواری سینما در جریان است، کار خودش را میکند. نعمتالله در بوتیک ظهور و بروز نگاهی متفاوت از کارگردانان پیشین را نوید داد، نگاهی که جدیتر از دیگر کارگردانان هم عصرش به کنشهای درونی شخصیت میپرداخت. با تحلیلی روانشناختی و پیچیده، منشأ سادهترین رفتارها و روزمرهترین تصمیمها را میگوید. در دیالوگهایی که مینویسد و کارگردانی میکند به شکل قابل درکی نشانههایی از این تحلیل روانشناختی هست.
به بوتیک بازگردیم. نخستین ساخته جدی کارگردانی که کاری کارستان کرد و شاید بیآنکه خود بداند توانست تصویری واقعیتر از همه تصویرسازیهای دوم خردادی از جوان و جامعه سالهای آغازین دهه ۸۰ نشان دهد. او مجردها را واقعی نشان داد و نترسید از اینکه روزگار جوانی را سینمایی کند. نعمتالله پیش و حتی در حین آغاز دورانی که قرار بود نقد اجتماعی در مدیوم سینما، صرفا روایتی از تلخیهای مکرر باشد، تلاش کرد واقعیت را زنده کند. بوتیک در عین حال که پایانی بر محافظهکاریهای مرسوم بود، نمیخواست از آنطرف بام بیفتد. روایت رنجهای اجتماعی و نیفتادن در دام وسوسهبرانگیز ساختارگرایی افراطی، کار دشوار کارگردان بوتیک بود. ظهور و بروز این نگاه را باز میتوان در «رگ خواب» دید. رگ خواب منفک از فضای اجتماعی نیست و نقادانه با جامعه برخورد میکند و در عین حال به تصمیمهای شخصیت «مینا» بها داده میشود. مینا با تصمیم خود ازدواج کرده، پدرش مخالف بوده، طلاق گرفته و باز در عین حال که میداند تصمیم ماجراجویانهاش برای برقراری ارتباط عاشقانه دیگر، چه دورانی را برای او آغاز خواهد کرد، به این ارتباط تن میدهد. او البته باز اشتباه میکند. نعمتالله نقد «کوچههای پرِ ولگرد» شهر را جدا از تصمیمات مینا نمیداند.
تبحر دیگر نعمتالله در شخصیتپردازیهای او است. ایرج و شکوه در «بیپولی»، مسعود (حامد بهداد) در آرایش غلیظ و فرید (امین حیایی) ماجرای «شعلهور» همگی منحصربهفردند. ماحصل همین شخصیتپردازی و البته فضاسازی، فیلمهای نعمتالله نیز منحصربهفرد تعریف میشود. نعمتالله هراسی از این ندارد که رفتارهای بیمنطق شخصیتهایش، دیوانگی تعریف شود. او بنا ندارد شخصیتهایش را متاثر از آنچه برای مخاطب اعتبار و قرارداد شده است، بسازد. شخصیتهای او میتوانند مانند شکوه خیلی جدی گیج باشند، مثل ایرج خیلی جدی مغرور باشند، مثل مسعود در آرایش غلیظ شرور باشند یا مثل فرید در شعلهور خیلی جدی حسادت کنند. «جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت نبود» را در بیپولی خوب میفهمیم، «بار کج به مقصد نمیرسد» را در آرایش غلیظ و «حسود هرگز نیاسود» را در شعلهور. بیآنکه آخر فیلم متنی بنویسیم و پیام اخلاقی بگذاریم. واقعیتش شاید اینطور بشود گفت که «نعمتالله» برای رساندن پیام اخلاقی «وقت» میگذارد. آنچه بالاتر نوشتم ناظر به همین بود. تحلیل پیچیده سادهترین رفتارها و تصمیمات روزمره شخصیتهاست که مخاطب را به کنشی درونی با خود وادار میکند. اهمیتی را که نعمتالله به «فردیت» شخصیت میدهد نیز از همین جنبه میشود تحلیل کرد. حمید نعمتالله میتوانست با این عمق و اهمیت دادن به تالیف، در میان عامه شناختهشدهتر از بسیاری دیگر از فیلمسازان وطنی باشد اما او نخواست که برای دیده شدن دست به دامان حاشیهها شود. راه خودش را رفت و موجسواری نکرد.
منبع: روزنامه وطن امروز